پذیرش و تعهد درمانی / درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ( اکت )، مدلی برخاسته از موج سوم رفتار درمانی است. هدف اساسی این مدل انجام عملی موثر است، عملی که توجهآگاه با حضور کامل ذهن و ارزش محور باشد(هیز و همکاران، ۲۰۱۲).
منبع: دوستی، پیمان. قدرتی، گلناز. ابراهیمی، محمد اسماعیل. (۱۳۹۷). راهنمای درمان گروهی بر اساس پذیرش و تعهد درمانی. انتشارات امین نگار: تهران.
این مدل با درمان شناختی-رفتاری سنتی(CBT) که تقریبا در تلاش است تا به مردم شیوههای کنترل فکر، احساسها، خاطرات و دیگر رویدادها را آموزش دهد، متفاوت است، لذا به درمانجویان کمک میکند با حسی متعالی از خود(خویشتن نظارهگر) تماس برقرار کنند و در جهت یک زندگی غنی و ارزشمند که سرزندگی را به همراه دارد، قدم بگذارند(دوستی، ۱۳۹۶).
به طور کلی، در موج سوم رفتار درمانگری تاکید اساسی، آگاهی از هیجانها و افکار است، هرچند موج سوم از تغییر شناخت غافل نیست، اما آن را هدف مستقیم قرار نمیدهد و تغییر غیر مستقیم صورت میگیرد(دوستی، محققی و جعفری، ۲۰۱۵). در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت)، هدف درمانگر بالابردن انعطافپذیری روانشناختی مراجعین است. اما این واژه به چه معناست؟
انعطافپذیری روانشناختی یعنی، توانایی برگشتن به لحظه حال، آگاه بودن و مشاهده افکار و هیجانهای خود، کمی فاصله گرفتن از باورهای سفت و سخت و انجام دادن آنچه که مهم است، با وجود رویدادهای ناخوشایند(هریس، ۲۰۰۹: ترجمه دوستی و همکاران، ۱۳۹۷).
در واقع پذیرش و تعهد درمانی (اکت/ACT)، نام خود را از دو پیام اصلی آن دریافت میکند: پذیرفتن آنچه که خارج از کنترل شخصی شما است و متعهد بودن به عملی که شرایط زندگی شما را بهبود می بخشد و هدف آن، این است که توان بالقوه انسان را برای یک زندگی غنی، کامل و معنی دار، به حداکثر برساند. این کار بر مبنای سه روش اصلی انجام میگیرد:
خودتان را در اینجا و اکنون در نظر بگیرید، بنابراین میتوانید در لحظه و به طور موثر به زندگی واکنش نشان دهید؛
یاد میگیرید که در برخورد با افکار و احساسات دردناکتان، بدون اینکه در آنها غرق شوید و به جای تلاشهای بیهوده برای کنترل، رابطه خود را با این تجربههای دردناک تغییردهید؛
- متعهد به انجام فعالیتهای مهمتان باشید؛
مشخص کنید که چه چیزی واقعاً برای شما مهم و معنی دار است (ما آن را ارزش مینامیم) و سپس از این دانستگی استفاده کنید تا راهنما، الهام بخش و انگیزه دهندهی خود برای تغییر و بهتر شدن زندگیتان باشید(فورت و ایتون، ۲۰۱۴).
همچنین پذیرش و تعهد درمانی(اکت/ACT) به صورت سلامت محور به افراد نگاه میکند، لذا مخالف تشخیصهای بالینی است و مبنای کار خود را بر اساس فرمول بندی موردی قرار میدهد(هریس، ۲۰۱۳).
به زبان دیگر چنین میتوان گفت که در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت) به دو شش ضلعی انعطافپذیری روانشناختی و عدم انعطافپذیری روانشناختی اشاره میشود. از نظر این مدل، مراجعه کنندگان به جلسات مشاوره یا رواندرمانی، در شش ضلعی عدم انعطافپذیری روانشناختی اسیر شدهاند و دچار یک منازعه بی دلیل هستند(هیز و همکاران، ۱۹۹۹). این افراد به جای اینکه با زمان حال ارتباط برقرار کند، اسیر نشخوار ذهنی(گذشته) و نگرانی(آینده) میشوند.
در این شرایط فرد دچار اجتناب تجربهای (انجام عملی برای رهایی از تجربیات درونی دردناک که این اجتناب به طور روشن موجب کاهش کیفیت زندگی فرد میشود)، آمیختگی(چسبیدن به فکر، قضاوت و یا هیجانها)، چسبندگی به خود مفهوم سازی شده(تاثیر معنای تحت الفظی که فرد برای خود یا دیگران ساخته است)، بی فعالیتی مداوم(انجام رفتارهای تکانشی یا منفعلانه و یا اصرار برای اجتناب تجربهای که منجر به گام نگذاشتن در مسیر ارزشهای شخصی خود میشود) و عدم تصریح ارزشها(عدم آگاهی از ارزشهای مرکزی خویش یا عدم تماس با آنها) میباشد.
پس هدف اساسی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت/ACT)، غنی و ارزشمند زیستن است که این امر در شش ضلعی انعطافپذیری روانشناختی، با شش فرآیند ۱) تماس با لحظه حال، ۲) پذیرش، ۳) گسلش، ۴) ارتباط با خود نظارهگر، ۵) تصریح ارزشها، و ۶) اقدام متعهدانه، اتفاق میافتد(وویدنک کی اف، ۲۰۱۳).
طبق تعاریف فوق الذکر، پذیرش و تعهد درمانی (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) را میتوان به دو بخش عمده پذیرش (تماس با لحظه حال، پذیرش، گسلش، و ارتباط با خود مشاهدهگر) و تعهد (تصریح ارزشها و اقدام متعهدانه)، تقسیم کرد (والیز و همکاران، ۲۰۰۳؛ فلکسمن، بلک لج و باند، ۲۰۱۱: ترجمه میرزایی و نونهال، ۱۳۹۳) و دلیل اصلی استفاده از شش ضلعی، یک مفهوم پردازی دقیقتر میباشد. این مدل (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) بر مبنای سه مبانی فلسفی و نظریه عمده به نامهای بافتارگرایی عملکردی (FC)، نظریه چهارچوب ارتباطی(RFT) و تحلیل رفتار کاربردی(ABA)، شکل گرفته است(باخ و موران، ۲۰۰۸).
- درد و پذیرش به جای رنج و تحمل
درد و رنج دو واژهای هستند که در اکثر مواقع ما آنها را معادل یکدیگر استفاده میکنیم، اما باید بگویم: پذیرش و تعهد درمانی (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) بین این دو واژه، تفاوت قائل میشود. درد بخش جدایی ناپذیری از تجربه انسان بودن است و هر مسیری که ما در آن قدم میگذاریم دردناک است. پس با اجتناب از این درد نمیتوانیم به سمت زندگیای غنی و ارزشمند در حرکت باشیم. با این حال، رنج قسمتی از زندگی ماست که تا حد زیادی در اختیار خودمان است.
زمانی که در مسیر ارزشهایمان قدم میگذاریم، مقداری درد به همراه دارد. پذیرش این درد میتواند پویایی را برای ما به ارمغان بیاورد، چراکه با نگرشی باز و گشوده، بدون تلاشی بیهوده برای حذف یا کاهش این درد، به سمت ارزشهای خود حرکت میکنیم. حال اگر نگرش ما نسبت به درد به صورت تحمل باشد، رنج و انفعال را برای خود ایجاد کردهایم. در واقع نتیجه تحقیقات نشان میدهند: در اکثر مواقع تلاش ما برای سرکوب کردن یا اجتناب از افکار و احساسهای ناخوشایند، علاوه بر اینکه ما را از حرکت به سوی زندگیای ارزشمند که به دنبال آن بودیم، عقب میگذارد، موجب تشدید احساسهای ناخوشایند نیز، میشود(شیپرد و بک، ۲۰۰۵؛ بلک لج،۲۰۰۴؛ تال، گراتز، سالترز و روئمر، ۲۰۰۴).
البته نیازی نیست حرف مرا باور کنید، نگاهی به تجارب خودتان و اتلافهای زمان و انرژیای که برای اجتناب از احساسهای ناخوشایندتان داشتید، بیاندازید. در طولانی مدت چقدر موفق بودهاید که دیگر این افکار و احساسهای ناخوشایند را تجربه نکنید؟ این تلاش چه ضررهایی از جمله اتلاف وقت، انرژی، سلامتی(مثلا روی آوردن به سیگار یا نوشیدنیهای مضر یا غیر مجاز) و… را برای شما به همراه داشته است؟
قبل از اینکه ادامه متن را دنبال کنید، باید بگویم فوق العاده بود اگر میتوانستیم ACT را با خواندن همین متن یا شرکت در یک کارگاه دو روزه یاد بگیریم. اما متاسفانه این ممکن نیست، چرا؟ چون پذیرش و تعهد درمانی(درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) یک مدل ساده یا جعبه ابزاری پیش پا افتاده نیست، بلکه یک مدل غنی، پیچیده و پویا است که همواره در حال تکامل است. پس برای سیال و منعطف شدن در این مدل، به طور متوسط به دو تا سه سال تمرین سخت و مطالعه پیوسته نیاز دارید(هریس، ۲۰۱۳). پس حالا با آگاهی از این موضوع، کتاب را پیش میبریم.
همانطور که پیشتر هم گفتم، پذیرش و تعهد درمانی (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) برای مفهوم پردازی خود از دو شش ضلعی مجزای انعطافپذیری روانشناختی و عدم انعطافپذیری روانشناختی، استفاده میکند. درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ( اکت/ACT) معتقد است که هدف جلسات باید گذر از شش ضلعی عدم انعطافپذیری روانشناختی به انعطافپذیری روانشناختی باشد(هیزو همکاران، ۱۹۹۹؛ هیز و همکاران، ۲۰۱۲).
شاید برایتان سوال پیش بیاید که اگر طی فرآیند جلسات، ما یکی از فرآیندهای انعطافپذیری روانشناختی را نادیده بگیریم، چه اتفاقی میافتد؟ برای پاسخ به این سوال به خاطرات دوران کودکیام بر میگردم. قصه نمکی که همیشه مادر بزرگم تعریف میکرد:
«روزگاری در یک منطقه، خانهای وجود داشت که هفت درب داشت و در آن منطقه دیوی زندگی میکرد که فقط شب ها حمله میکرد. اهالی خانه قرار گذاشته بودند که هر شب یک نفر پشت دربها را ببندد. یک شب که نوبت به نمکی رسید، پشت شش درب را بست، اما فراموش کرد که درب هفتم را ببندد. دست روزگار دیو قصه ما از همان درب وارد خانه شد و ساکنین را اسیر کرد. در انتهای قصه میخواندیم: نمکی شش درب رو بستی نمکی، یک درب رو نبستی نمکی».
بله درست حدس زدید، اگر ما یکی از فرآیندهای انعطافپذیری روانشناختی را نادیده بگیریم، عدم انعطافپذیری روانشناختی از همان نقطه وارد میشود.
تماس با لحظه حال/ تماس با گذشته و آینده
چندی پیش با جمعی از دوستانم به یک قرار شام رفتیم و نوشته روی قوطی نوشیدنیها توجهم را به خودش جلب کرد: “در لحظه زندگی کن”. فکر میکنم من(پیمان دوستی) هم با این جمله موافقم، چرا که به شدت معتقدم، تجربهیک زندگی غنی و ارزشمند، در لحظه حال میسر میشود و زندگی چیزی بیشتر از گذراندن لحظه حال نمیباشد. در واقع حضور کامل داشتن و تماس با لحظه حال، به افراد کمک میکند تا به تمام تجارب درونی و بیرونی خود توجه کنند(هیز، ۲۰۰۴: به نقل از وویدنک کی اف، ۲۰۱۳).
پس دور از ذهن نیست که یکی از اهداف جلسات مشاوره و رواندرمانی با درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ( اکت/ACT)، کمک به افراد برای کسب مهارتی است که بتوانند پیوسته ذهن خود را به لحظه حال برگردانند(هیز و همکاران، ۱۹۹۹). چرا از واژه برگرداندن به لحظه حال، به جای بودن در لحظه حال استفاده کردم؟ پاسخ ساده است. زیرا افکار متخصص دور کردن ما از لحظه حال هستند و ذهن پیوسته گرایش دارد که ما را به گذشته یا آینده بکشاند(هیز، ۲۰۱۳: ترجمه دوستی و احمدی، ۱۳۹۵). پس نقطه مقابل تماس با لحظه حال(در شش ضلعی انعطافپذیری روانی)، تماس با گذشته و آینده (در شش ضلعی عدم انعطافپذیری روانی) وجود دارد(هیز و همکاران، ۱۹۹۹).
تماس با گذشته و آینده موجب میشود ما بر مواردی چون خیال پردازی، یادآوری خاطرات، نشخوارهای فکری، و زندگیای که میتوانستیم داشته باشیم و اکنون نداریم یا باید در آینده داشته باشیم، تمرکز کنیم(ترابیان و دوستی، ۱۳۹۶). همه اینها ما را از لحظه حال جدا میکنند و ممکن است به مسائل بغرنج منجر شوند. آنها ممکن است احساسهایی چون غم، اضطراب، ترس، خشم، و یا مغلمهای از هیجانها را به سوی ما سرازیر کنند(فلکسمن، بلک لج و باند، ۲۰۱۱: ترجمه میرزایی و نونهال، ۱۳۹۳).
پذیرش/ اجتناب تجربهای
پذیرش در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ( اکت/ACT)، به معنی تحمل افکار، هیجانات و تجارب ناخوشایند نیست، چراکه نگرش توام با تحمل، رنج و انفعال را به همراه میآورد. پذیرش به معنای در آغوش گرفتن و پذیرا بودن همه تجارب انسانی است، آنهایی که در مسیر ارزشهای ما قد علم کردهاند و با اجتناب از آنها نمیتوانیم به سوی یک زندگی پویا و ارزشمند، حرکت کنیم(هیز، لوما، باند، ماسودا و لیلیس، ۲۰۰۶).
پذیرش به افراد کمک میکند، به جای تلاش برای مبارزه یا کنترل تجارب درونی که معمولا با اتلاف زمان و انرژی همراه است و به ندرت موفقیت آمیز است، تمایل به تجربه آنها داشته باشیم و به سوی ارزشمند زندگی کردن خود گام برداریم. شاید به زبانی دیگر و از دیدگاه رفتارگرایی سنتی بتوان گفت، پذیرش به نوعی برای احساسها و افکار ناخوشایند، خاموشی ایجاد میکند. یعنی پاسخی صادر میشود(افکار و احساسهای ناخوشایند) و تقویتی دریافت نمیشود(اقدامهایی که برای اجتناب از این افکار و احساسها صورت میگیرد، نوعی تقویت کننده منفی هستند؛ اسکینر، ۱۹۵۴). البته در شش ضلعی عدم انعطافپذیری، ضلع مخالفی هم وجود دارد که به آن اجتناب تجربهای میگویم(اورسیلو و باتن، ۲۰۰۵).
اجتناب تجربهای به معنی اجتناب کردن از تجربه رویدادهایی است که این اجتناب به طور محسوسی کیفیت زندگی ما را پایین میآورد(هریس، ۲۰۰۹؛ به نقل از دوستی، ۱۳۹۶). به عبارت دیگر از دیدگاه رفتارگرایی سنتی میتوان گفت، اجتناب تجربهای نوعی تقویت منفی برای ادامه پیدا کردن پاسخهای ناسازگار است، بدین معنی که وقتی فکر یا احساس ناخوشایندی پدید میآیند، فرد با استفاده از راهبردهای اجتنابی موقتا آن افکار یا احساسهای ناخوشایند را کاهش میدهد و این موضوع به صورت تقویت منفی(حذف محرک ناخوشایند) موجب افزایش رفتار ناسازگار(راهبردهای اجتنابی) میشود(اسکینر، ۱۹۵۴).
البته طبیعی است که انسانها تجربه رویدادهای ناخوشایند درونی را دوست نداشته باشند و با همه وجود از آن اجتناب کنند، اما این اجتناب اغلب دردسر آفرین است(هریس، ۲۰۰۹). چرا باید چنین باشد؟ پاسخ را اول در راهبردهایی که با آنها سعی میکنیم از موقعیت درد اجتناب کنیم، مشخص میکنیم و بعد نگاهی به نتیجه تحقیقات در این خصوص میاندازیم که این اجتناب چقدر میتواند مفید یا مضر باشد.
بیشتر ما انسانها معمولا از چهار راهبرد اجتنابی رایج استفاده میکنیم که شناسایی آنها در جلسه مشاوره یا رواندرمانی، امری ضروری است. ما قصد داریم راهبرد تمایل(تمایل به تجربه رویدادهای ناخوشایندی که در مسیر ارزشهای ما قرار دارد) و پذیرش(پذیرا بودن نسبت به آنچه که در حال تجربه آن هستیم) را جایگزین راهبرد اجتنابی فعلی مراجع کنیم. این چهار راهبرد شامل موارد زیر هستند:
۱) خوردن، تجربهای که برخی از ما به هنگام تجربه تنش سعی میکنیم از آن استفاده کنیم تا میزان درد خود را کاهش دهیم. البته در بیشتر مواقع این راهبرد نه تنها در طولانی مدت موثر نیست(ممکن است به صورت لحظهای در نقش یک مسکن عمل کند)، بلکه پیامدهای ناخوشایندی مثل اضافه وزن و یا آسیب به سلامتی به علت خوردن غذاهای چرب و یا نوشیدنیهای الکی برای ما به همراه داشته باشد؛
۲) چیزی مصرف کردن، که به این واقعیت اشاره میکند: برخی از ما برای اجتناب از تجربه احساسهای ناخوشایند، به مصرف موادی که به سلامتی ما آسیب وارد میکنند مانند سیگار یا داروهای مخدر، روی میآوریم؛
۳) حواس خود را پرت کردن، که به نظر راهبردی رایج میآید. دور از ذهن نیست که افراد زیادی به هنگام تجربه احساسهای ناخوشایند سعی کنند به هر شیوه ممکن اعم از: موسیقی، بازی کردن با تلفن همراه، تلویزیون، ورزش، مطالعه و … حواس خود را پرت کنند. این راهبرد ممکن است به مقدار زیادی اتلاف زمان و انرژی برایتان به همراه داشته باشد.
۴) پناه بردن به یک گوشه دنج، بدین صورت که ممکن است برخی از ما به هنگام تجربه تنش سعی کنیم تا انزوا پیشه کنیم و ارتباطات خود را محدود سازیم. نیاز به گفتن نیست که استفاده از این راهبرد در طولانی مدت چه پیامدهایی ممکن است به همراه داشته باشد(هریس، ۲۰۰۹: ترجمه دوستی، هدایتی همدانی و محققی، ۱۳۹۵).
فراموش نکنید، همه راهبردهایی که در بالا گفته شد، فقط زمانی راهبرد اجتنابی محسوب میشوند که با هدف اجتناب از تجارب ناخوشایندمان صورت گیرند. برای مثال، خوردن به خودی خود میتواند راهبردی انطباقی باشد و برای بقای ما ضروری است، اما اگر پرخوری را با هدف اجتناب کردن از تجارب ناخوشایند انجام میدهید، ممکن است دردسرهایی به همراه داشته باشد.
همانطور که قول داده بودم، نگاهی به نتیجه تحقیقات در خصوص مفید یا مضر بودن اجتناب تجربهای میاندازیم. در واقع نتایج تحقیقات، قویا از این دیدگاه که اجتناب تجربهای میتواند موجب افزایش تجارب ناخوشایند ما شود و در بیشتر مواقع این اجتناب در طولانی مدت باعث افزایش تجارب پریشان ساز ما میشود، حمایت میکند(بلک لج،۲۰۰۴؛ تال، گراتز، سالترز و روئمر، ۲۰۰۴؛ وویدنک کی اف، ۲۰۱۳).
این موضوع درست مثل این است که با نهایت جدیت بخواهید به موضوع مشخصی (مثلا تمبرهندی) فکر نکنید. چقدر موفق هستید؟ شاید این تجربه را داشته باشید که حتی اگر بخواهید ذهن خود را به موضوع دیگری(مثلا لواشک) مشغول کنید، مادامی که میخواهید به آن موضوع اول (تمبر هندی) فکر نکنید، بلافاصله با کنار رفتن فکر موضوع دوم(لواشک) دوباره فکر موضوع اول که سعی داشتید از آن اجتناب کنید(تمبر هندی) به سراغ شما باز میگردد.
اگر حواسپرتی شما به کمکتان بیاید، چه مدت فکر میکنید که میتوانید آن را حفظ کنید؟ اگر احساس میکنید که موفق شدید، چطور متوجه شدید که در مورد تمبرهندی فکر نکردهاید؟ آیا نباید درباره تمبرهندی فکر کنید تا مطمئن شوید که در مورد آن فکر نکردهاید؟ آیا مشابه این اتفاق زمانی که در تلاش برای سرکوب افکار، هیجانها و احساسها هستید نیز رخ میدهد؟ بله، در خصوص افکار، احساسها و هیجانها نیز، این موضوع صادق است. نگاهی به تجارب خودتان بیاندازید، تا به حال سعی کردهاید هیجان خاصی مثل اضطراب را تجربه نکنید؟ احتمالا شما هم مثل من و خیلی از افراد دیگر در چنین شرایطی، بیشتر آن هیجان را تجربه میکنید.
البته راهبردهای اجتنابی میتوانند دردسرهای دیگری هم مانند گیر افتادن در چرخهای معیوب برای شما ایجاد کنند. چطور؟ شاید پاسخ در تقویت منفی(حذف رویداد ناخوشایند و افزایش رفتار) نهفته باشد(اسکینر، ۱۹۵۳). برای مثال، فردی را در نظر بگیرید که دچار تنش شده است. این فرد یاد میگیرد که اگر دستهای خود را بشوید از این تنش رهایی پیدا میکند(تقویت منفی).
بدین صورت رفتار ذکر شده تقویت میگیرد و فرد به طور پیوسته به هنگام تجربه تنش دستهای خود را میشوید. احتمالا حدس میزنید که نتیجهاین تقویتهای پیدرپی چه خواهد شد. بی نهایت مثال دیگر در این خصوص میتوان عنوان کرد. پس تعجبی ندارد که ACT، اجتناب تجربهای(اجتناب از تجربه رویدادهای ناخوشایند که با تقویت منفی همراه است و این اجتناب به طرز محسوسی در کیفیت زندگی ما تاثیر میگذارد) را علت مهمی برای ایجاد مشکلات رفتاری ما میداند.
گسلش / آمیختگی
برای آنکه مفهوم گسلش را توضیح دهم، ابتدا مفهوم آمیختگی را توضیح میدهم. آمیختگی از واژه انگلیسی Fusion به پارسی ترجمه شده است. از این واژه به طور رایج، زمانی که دو صفحه به یکدیگر چسبیده یا جوش خورده است، استفاده میشود(در مواقع دیگر هم از این واژه استفاده خواهد شد؛ هریس، ۲۰۰۹: ترجمه دوستی و همکاران، ۱۳۹۷). پس زمانی که ما به طور محسوسی با افکارمان پیوند خوردهایم(آمیخته شدهایم)، به طوری که این چسبیدن به افکار در کیفیت زندگی ما تاثیر گذار باشد، ما دچار آمیختگی شدهایم(هریس، ۲۰۱۳). توجه داشته باشید که این افکار ممکن است درست باشند، ما به دنبال درست یا غلط بودن آنها نیستیم، صرفا چسبیدگی به آنها مد نظر ماست(هیز، ۱۹۹۹).
این موضوع درست شبیه این است که افکارتان را در دستهایتان تجسم کنید، حال آنها را جلوی صورت خود به نحوی بچسبانید که از لای انگشتانتان فضای اتاق را ببینید(هریس، ۲۰۰۹: ترجمه دوستی و همکاران، ۱۳۹۷). ممکن است همه افکاری که دارید درست باشند، اما زمانی که سفت و محکم به آنها چسبیدهاید، اتاق را چگونه میبینید و چه احساسی را تجربه میکنید؟ بازهم تاکید میکنم که ما به دنبال درست-غلط، زشت-زیبا، مثبت-منفی و … آنها نیستیم، صرفا زمانی به آنها آمیختگی میگوییم که این چسبیدن به طور چشمگیری کیفیت زندگی شما را تحت تاثیر قرار داده است.
همانطور که توضیح دادم، این افکار ناخوشایند به سراغ من هم میآیند، خصوصا زمانی که در یک کار مشخص خرابکاری میکنم، به سرعت فکر «من دست و پا چلفتی هستم» ظاهر میشود، اما چسبیدن به این فکر چه کمکی میکند؟ آمیختگی میتواند مواردی چون قضاوت دیگران، قضاوت خود، نشخوار فکری، خود انقاد گری، خود سرزنش گری، قوانین، دلایل و … باشد(هریس، ۲۰۰۹: به نقل از ترابیان و دوستی، ۱۳۹۵).
نقطه مقابل آمیختگی، گسلش است. اما این واژه به چه معناست؟ گسلش به معنی کمی شکاف ایجاد کردن بین خودمان و افکارمان است، یعنی یک قدم در ذهنمان عقب بیاستیم و به افکارمان نگاه کنیم(هریس، ۲۰۰۹) یا به زبانی دیگر، کاهش معانی تحت الفظی زبانی به شکلی که افکار نفوذ کمتری بر اعمال ما داشته باشند(هیز، ۲۰۰۴: به نقل از دوستی، ۱۳۹۶).
به عبارت دیگر، گسلش یعنی شکستن قواعد دستور زبانی، به شکلی که کلمات دردسرساز به اندازه قبل برای ما تهدید آفرین نباشند و رفتار ما را در کنترل خود نگیرند(فلکسمن، بلک لج و باند، ۲۰۱۱). در واقع میتوان گفت، شک کردن به آنچه که ذهنمان میگوید میتواند نوعی گسلش باشد(هیز، ۲۰۱۳: ترجمه دوستی و احمدی، ۱۳۹۵).
یک بار دیگر مثالی را که پیشتر در خصوص دستها گفتم را به یاد بیاورید. تصور کنید که کمی دستانتان را از صورتتان فاصله میدهید و آنها را به جلو میآورید، حال چه تصویری از اتاق را مشاهده میکنید؟ چه احساسی دارید؟ افکار همینجا هستند، صرف نظر از درست-غلط، مثبت-منفی و…، دیگر به آنها نچسبیدهاید یا به نوعی به اندازه قبل رفتار شما را تحت تاثیر قرار نمیدهند، به عبارتی دیگر، آنها به اندازه قبل برای شما تهدید آمیز نیستند، هرچند که هنوز وجود دارند. پیشنهاد میکنم نگاهی به کتاب نظریه چهارچوب ارتباطی(RFT) نوشته نیکلاس ترنیکه و ترجمه پیمان دوستی بیاندازید.
خود به عنوان زمینه (بافت/ ناظر) و خود مفهوم سازی شده
حتی اگر هیچ کدام از کتابهای من را تا به حال نخوانده باشید، احتمالا تا به اینجا متوجه شدهاید که گاهی مثالهایی از زندگی شخص خودم میگویم. پس اگر از خواب دیدنهایم(رویاهایی که هنگام خواب مشاهده میکنیم) بگویم، خیلی تعجب نمیکنید، هرچند من متخصص فراموش کردن خوابهایم(رویاهایم) هستم و گاهی به زحمت آنها را به خاطر میآورم. بارها هنگام خواب(رویا) دیدن، این تجربه را داشتهام که به طور همزمان خودم را در دو موقعیت مختلف تجسم کنم، یعنی همانطور که در خواب(رویا) نقشی را داشتم، از اینکه من دارم این خواب(رویا) را میبینم آگاه هستم. به زبان دیگر، من به صورت آگاه خودم را در خواب(رویا) مشاهده میکردم. امیدوارم برای درک بهتر مفهوم خود به عنوان ناظر، شما هم چنین تجربهای داشته باشید، البته اگر چنین تجربهای را نداشتهاید هم خیلی مهم نیست.
پذیرش و تعهد درمانی(ACT) سه برداشت متفاوت از خود را تحت عنوان های خود به عنوان زمینه (ناظر)، خود به عنوان فرآیند و خود مفهوم سازی شده بیان میکند که در اینجا به دو نوع از آنها اشاره میشود. از یک سو خود به عنوان زمینه(بافت) در شش ضلعی انعطافپذیری روانشناختی، و خود مفهوم سازی شده(دلبسته شدن به روایت خود) از سوی دیگر در شش ضلعی عدم انعطافپذیری روانشناختی قرار دارند که به نظر میرسد خود مفهوم سازی شده در دسترس ترین معنی “خود” برای بیشتر افراد باشد(فلکسمن، بلک لج و باند، ۲۰۱۱: ترجمه میرزایی و نونهال، ۱۳۹۳).
خود مفهوم سازی شده به این معناست که شخص خود را معادل تمام تجاربی که در لحظه دارد، میداند. موضوع به آن پیچیدگی که فرض میکنید نیست، برای چند لحظه آخرین باری که هیجان اضطراب را تجربه کردهاید را به یاد آورید. خود را چگونه توصیف کردید؟ من مضطربم؟ این جمله چه پیامی را منتقل کرد؟ من با محتوای هیجانیام(اضطراب) یکسان هستم و هیچ چیز به جز اضطراب نیستم، دوباره دقت کنید: “من مضطربم”. در این حالت آنچه را که فکر و احساس میکنید یا به یاد میآورید، معرف شما میشود. منظورم ویژگیهای قضاوتگرانهای است که معمولا به چنین توصیفاتی میچسبند. ذهن استنتاج میکند و لزومی ندارد که چنین توصیفاتی را مستقیما در مورد خودتان به کار برده باشید. اغلب هنگام تجارب پریشانساز، خود مفهوم سازی شده میزان پریشانی را بیشتر میکند و زبان قضاوتگرمان واژه “بد” را به تجربه درونیمان میچسباند و آن تجربه درونی نیز به “خود” میچسبد. احتمالاً در چنین حالتی اجتناب تجربهای افزایش مییابد(باخ، ۲۰۰۸). امیدوارم به روشنی متوجه شده باشید که چطور “خود مفهوم سازی شده” برای ما دردسر درست میکند.
البته راه دیگری هم برای بیان تجاربمان وجود دارد. نظرتان راجع به جمله “من احساس اضطراب دارم”، به جای جمله “من مضطربم” چیست(دوستی، ۱۳۹۵)؟ زمانی که از این جمله استفاده میکنم، در واقع منظورم این است که من زمینهای(بافتی) هستم که در حال حاضر(نه همیشه) در حال تجربه اضطراب است، به جای اینکه اضطراب معرف من باشد. در واقع خود به عنوان زمینه، به بخش پایداری از ما اشاره میکند که همیشه حاضر است و متوجه گذر تجارب ما (افکار، احساسها، هیجانها و …)، البته با نگاهی غیر قضاوتگرانه هست. “خود” زمانی که زمینه(بافت) فرض میشود، به این معناست که برابر با تجارب در نظر گرفته نمیشود، بلکه برابر با شخصی است (زمینهای است) که این تجارب را داراست (این تجارب در او اتفاق میافتد) و به عنوان ناظر، متوجه آنهاست. وقتی از این دریچه به آنها نگاه میکنیم، افکار و احساسات ناخوشایند کمتر از قبل تهدید آمیز به نظر میرسند(هیز، ۲۰۰۲).
اقدام متعهدانه/ اقدام منفعلانه، تکانشی یا اصرار برای اجتناب
پاییز سال گذشته بود که آقای جوانی(حدودا ۳۵ سال) به کلینیک مراجعه کرد. وقتی شکایت عمده خودش را مطرح کرد، در حرفهایش متوجه شدم که پیوسته احساس بی کفایتی میکند. از او پرسیدم، اگر از همین لحظه به طور معجزه آسایی دیگر فکر “من بی کفایتم” وجود نداشت، شیوه زندگیات چه تغییری میکرد؟ بی درنگ جواب داد، مثل شما میشدم. هرچند پاسخ او کمی عجیب بود، اما به روند جلسه ادامه دادیم و از او خواستم تا ۲۴ ساعت از یک روز عادیاش را توصیف کند. صبح ساعت ۱۲ از خواب بیدار میشوم، کمی به مادرم غر میزنم، حدود ساعت ۱۳ غذا میخورم، دوباره میخوابم.
عصر با دوستانم بیرون میروم، حدود ساعت ۲۲ به خانه بر میگردم و تا ساعت ۳ بامداد فیلم نگاه میکنم و با گوشیام بازی میکنم. پرسیدم چه چیزی از این الگو را دوست داری تغییر بدهی؟ جواب داد دوست دارم فرد مفیدی باشم. دوباره در خصوص فرد مفید بودن از او سوال کردم که فکر میکنی یک فرد مفید چگونه رفتار میکند؟ در جواب گفت یک فرد مفید حداقل شغل دارد. از او در خصوص اینکه چه چیزی مانع این میشود تا به دنبال شغلی بروی، سوال پرسیدم. در پاسخ شنیدم، داشتن شغل سخت است، مجبور میشوم صبحها زود بیدار شوم، خسته میشوم و … .
بسیار خب! امیدوارم در مثال بالا به روشنی توانسته باشید مفاهیم اقدام منفعلانه، تکانشی یا اصرار برای اجتناب را شناسایی کنید. در واقع پذیرش و تعهد درمانی (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) معقتد است که یکی از اهداف جلسات مشاوره و رواندرمانی با این مدل، جایگزین کردن ضلع اقدام متعهدانه در شش ضلعی انعطافپذیری روانشناختی، به جای ضلع اقدام منفعلانه، تکانشی یا اصرار برای اجتناب، در شش ضلعی عدم انعطافپذیری روانشناختی، میباشد(هیز و همکاران، ۲۰۱۲). در واقع، با نشستن و هیچ کاری نکردن، نمیتوانیم در مسیر ارزشهایمان حرکت کنیم. برای آنکه بتوانیم به خود ایدهآلمان نزدیک شویم، باید حرکت کنیم. فراموش نکنید که این حرکت، خالی از چالش نیست و با اجتناب از این چالشها نمیتوانیم به زندگی پرباری که میخواهیم دست پیدا کنیم(فورمان و هربت، ۲۰۰۸). به عبارتی دیگر، اقدام متعهدانه اقدامی است که به جای آنکه بدون تفکر و ناگهانی باشد، با آگاهی، عمدی، با انگیزه، هدایتشده، الهام گرفته شده از ارزشها، انعطافپذیر و با وضعیت موجود سازگار میباشد(ترابیان و دوستی، ۱۳۹۵).
وجود ارزشهای روشن و عمل همسو با ارزشها/ عدم وجود ارزشهای روشن یا عدم تماس با آنها
زندگی ارزشمند! بله این عبارت همان چیزی است که بارها و بارها در این متن با آن مواجه شدهاید. اما به راستی ارزشها چه چیزهایی هستند؟ احتمالا در لحظه اول ذهن شما هم مانند ذهن من یادآور میشود که همه چیز را درباره ارزشها میداند. پس ضمن اینکه در سراسر کتاب شما را تشویق میکنم تا کمی به آنچه ذهنتان میگوید شکاک باشید، از شما دعوت میکنم ابتدا به مفهوم لغوی واژه “ارزش” فکر کنید.
ارزشها، عمیقترین خواسته قلبی ما برای چطور پیوسته رفتار کردن ما هستند(هریس، ۲۰۰۹: ترجمه دوستی و همکاران، ۱۳۹۷)، در واقع ارزشها عباراتی هستند که نشان میدهند فرد تمایل دارد چه اوضاع و احوالی را همواره در زندگیاش تجربه کند(هیز و همکاران، ۱۹۹۹).
پس ارزشها انتها ندارند(هریس، ۲۰۰۹)، برای مثال اگر مهربان بودن یک ارزش باشد، ما همیشه میتوانیم رفتاری را در جهت مهربان بودن انجام دهیم، درست مثل حرکت به سمت غرب که ما همواره میتوانیم به سمت غرب حرکت کنیم و گامهایی را در این مسیر برداریم. با این حال، اهداف حد مشخصی دارند و زمانی که ما به آنها میرسیم، تمام میشوند(دوستی، ۱۳۹۶). برای مثال عضویت در یک موسسه خیریه میتواند یک هدف باشد، زیرا ما بلافاصله بعد از عضویت در این خیریه، عضو آن شدهایم و به آن رسیدهایم و میتوانیم هدف دیگری را جایگزین کنیم.
اما توجه داشته باشید که این هدف یک هدف همسو با ارزش ما، یعنی ارزش مهربان بودن است. پس در جهت تحقق ارزشها، قدمهای رفتاریای هم وجود دارد که به آنها رفتار همسو با ارزشها میگوییم(وویدنک کی اف، ۲۰۱۳). برای مثال، ارزش مهربان بودن، به انجام برخی قدمها نیاز دارد تا بتواند محقق شود. این قدمها میتوانند شامل رفتار کردن به نوع خاصی با فرزند، همسر، عضویت در خیریه و … باشد. همه اینها بیانگر این واقعیت است که تمرکز به رفتارها و اهداف همسو با ارزشها، و در نتیجه روشن سازی ارزشها، از فرآیندهای مهم جلسات با درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ( اکت/ACT) میباشد. البته فراموش نکنید که ارزشها با قوانین فرق دارند. قوانین به طرز وحشتناکی با چوب اجبار و باید و نبایدها همراه است، در حالی که ارزشها به خواستههای قلبی ما اشاره میکنند(دوستی و ترابیان، ۱۳۹۵).
دقیقا مثل پنج ضلع قبلی که پیشتر توضیح دادم، در خصوص ارزشها هم نقطهای در شش ضلعی عدم انعطافپذیری روانشناختی وجود دارد که به آن، “عدم وجود ارزشهای روشن یا عدم تماس با آنها” گفته میشود. در واقع، همانطور که پیشتر هم گفته شد، ارزشها مثل قطب نما عمل میکنند و راه را به ما نشان میدهند(هریس، ۲۰۱۳)، اما همه ما به یک اندازه از این قطب نما استفاده نمیکنیم. برخی از ما حتی نمیدانیم که چنین قطب نمایی وجود دارد، و برخی دیگر ممکن است از وجود قطب نما آگاه باشیم و با این حال همچنان در همان مسیر قبلی در حرکت باشیم. به تعبیری دیگر شاید بتوان گفت که ارزشها مانند چراغ عمل میکنند و راه را برای درمانجویان روشن میسازند تا آنها بتوانند در آن مسیر قدم بگذارند.
- پذیرش و توجهآگاهی (مایندفولنس / ذهن آگاهی)
امیدوارم تا به اینجای کار متوجه شده باشید که پذیرش و تعهد درمانی (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) از دو قسمت عمده “پذیرش” و “تعهد” تشکیل شده است(والیز و همکاران، ۲۰۰۳). راهبردهایی که عمدتا پذیرش را شامل میشوند، همان چیزهایی است که به آنها پذیرش و توجهآگاهی (مایندفولنس / ذهن آگاهی) میگوییم، یعنی ۱) تماس با لحظه، ۲) پذیرش، ۳) گسلش، و ۴) خود به عنوان زمینه / خود به عنوان ناظر. همچنین راهبردهایی که تعهد را شامل میشوند، رفتارهایی مبتنی بر ارزشها یا اقدامهای ارزشمدار هستند که شامل ۱) ارزشهای روشن، و ۲) اقدام متعهدانه میباشند(همان منبع).
اگر به یاد داشته باشید پیشتر توضیح داده شد، به طور کلی «توجهآگاهی (مایندفولنس / ذهن آگاهی) به مهارتی گفته میشود که طی آن ما میتوانیم به تمام رویدادهای درونی(افکار، احساسهای بدنی، هیجانها و …) و رویدادهای بیرونی(شامل آنچه با حواس پنج گانه ما احساس میشود)، توجه کنیم، از آنها آگاه باشیم، و با نگرشی باز، کنجکاوانه و به صورت آگاهانه به آنها پاسخ دهیم». در واقع توجهآگاهی (مایندفولنس / ذهن آگاهی) به معنی آرامش نیست، بلکه ایجاد یک تجربه از درک واقعیت زمان حال است(فورت و ایتون، ۲۰۱۴).
- کنترل کردن حل مساله نیست، خود مساله است.
برای بعضی از ما، از جمله خود من(پیمان دوستی)، حتی تصور اینکه کنترل جهان در دستان من باشد، شگفت آور است. در واقع بخش زیادی از ما تمایل زیادی به کنترل کردن اوضاع داریم، اما در عمل چقدر موفق هستیم؟ نگاهی به تجارب خودتان بیاندازید، زمانی که همه تلاشتان را برای کنترل کردن احساسهایی چون اضطراب(برای مثال هنگام سخنرانی یا مصاحبه شغلی و …)، ترس، و … انجام دادهاید، موفق بودهاید؟ زمانی که در تلاش برای کنترل کردن یک فکر بودهاید چطور؟ در طولانی مدت موفقیت آمیز بوده است؟ احتمالا شما هم مثل من و خیلی از انسانهای دیگر افکاری دارید که برایتان خوشایند نیست و در تلاش هستید به هر روش ممکن از دست آنها خلاص شوید، اما اگر ساختار ذهن شما هم تا اندازهای شبیه ساختار ذهن من باشد، احتمالا متوجه شدهاید که در بیشتر مواقع، تلاشهای شما برای حذف یا کنترل این افکار و احساسها، موجب تشدید آنها شده است(دوستی، ۱۳۹۵). در واقع، از دیدگاه پذیرش و تعهد درمانی (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد/ اکت/ACT) تلاش مستقیم برای حذف یا کنترل افکار و احساسهای ناخوشایند اثری معکوس دارد و خود بخشی از فرآیند مشکل تلقی میشود(فورمان و هربت، ۲۰۰۸؛ هیز، ۲۰۰۴).
در خصوص کنترل کردن دیگران چطور؟ چقدر موفق هستید؟ آیا تا به حال موفق بودهاید که در طولانی مدت یک شخص را کنترل کنید تا درست آنطور که میخواهید رفتار کند؟ به نظر میرسد این رفتاری است که در برخی مواقع توسط زوجین صورت میگیرد و عامل بسیاری از اختلافهای زناشویی است(هریس، ۲۰۰۹: ترجمه دوستی و همکاران، ۱۳۹۷). همه اینها را گفتم تا شما را با یک مفهوم کلیدی دیگر در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت/ACT)، یعنی ناامیدی خلاق (سازنده)، آشنا کنم.
ناامیدی خلاق (سازنده)
ناامیدی خلاق به مفهومی اشاره دارد که طی آن فرد از راهبردهایی که در حال حاضر استفاده میکند ناامید میشود، به ناکارآمدی آنها اشاره میشود، و در عوض فرد برای انجام راهبردهای جایگزین که توسط درمانگر پیشنهاد میشود، تشویق میشود(هیز، ۲۰۰۴؛ هیز، ۲۰۰۸؛ هریس، ۲۰۰۹؛ وویدنک کی اف، ۲۰۱۳). در این مفهوم به درمانجویان نشان داده میشود که راهبردهای آنها در طولانی مدت نه تنها بی تاثیر بودهاند، بلکه ممکن است ضررهایی از جمله اتلاف وقت و انرژی، بدتر شدن اوضاع و تشدید افکار و احساسها، و یا سرد شدن رابطه عاطفی را به همراه داشته باشد.
منبع: دوستی، پیمان. قدرتی، گلناز. ابراهیمی، محمد اسماعیل. (۱۳۹۷). راهنمای درمان گروهی بر اساس پذیرش و تعهد درمانی. انتشارات امین نگار: تهران.