همانطور که زندگی را پشت سر میگذاریم، انواعی از شیوههای پاسخ دادن به تهدیدهایی که مرتبط با تجربههای اولیه ما هستند و شیوهای که یاد میگیریم از خودمان محافظت کنیم را توسعه میدهیم. برای مثال، ممکن است کودکانی که والدین پرخاشگر، رقابت جو یا کنترلگر دارند، بسیار مطیع شوند.
نویسنده: دکتر پل گیلبرت
مترجم: دکتر پیمان دوستی
در برخی شرایط، ممکن است افرادی که در کودکی والدین پرخاشگر، رقابت جو یا کنترلگر داشتهاند، عقب بایسند، زیرا بدن آنها به یاد میآورد چطور در گذشته (زمانی که کودک بودهاند) اگر میخواستند برای مبارزه تلاش کنند، توسط والدینشان نکوهش میشدند. یا ممکن است احساس نارضایتیشان را نشخوار کنند. حتی ممکن است آنها خودشان پرخاشگر شوند. ما آنها را رفتارها و راهکارهای محافظتی یا ایمنی مینامیم.
رفتارها و راهکارهای محافظتی بسیار قابل درک هستند و اغلب به سرعت فعال میشوند. آنها روشی هستند که بدن یاد گرفته است تا از خود محافظت کند. این دقیقا تقصیر ما نیست، زیرا معمولا آنها بدون اینکه فکر زیادی از طرف ما صورت بگیرد در ما ایجاد میشوند.
با این حال، رفتارها و راهکارهای محافظتی یک نقطه ضعف بزرگ دارند- آنها میتوانند پیامدهای غیرقابل پیش بینی و ناخواستهای داشته باشند. به عنوان مثال، آنها ممکن است ما را از یادگیری روشهای جدید کنار آمدن با شرایط دشوار باز دارند. این امر به این دلیل است که یادگیری ایمن گرایش دارد در موقعیتهای مختلف از همان استراتژیهای قبلی استفاده کند.
به عنوان یک نتیجه گیری، ما به دلایلی مثل گرایش به تسلیم (مطیع بودن)، خود-سرزنشی[۱]، یا پرخاشگری، خودمان را از احتمال دستیابی به منابعی برای چیزهای خوب دور میکنیم. دوباره میگویم، این تقصیر ما نیست. بیایید نگاهی به این موضوع بیاندازیم که برخی استراتژیها و رفتارهای دفاعی و محافظتی ما چطور توسعه پیدا کردهاند، اما این موارد اغلب باعث ایجاد مشکلاتی هم میشوند.
مثالهایی از استراتژیها و رفتارهای ایمنی و دفاعی و برخی پیامدهای ناخواسته
تجربههای پیش زمینه | ترسهای کلیدی | استراتژیهای ایمنی/ دفاعی | پیامدهای ناخواسته و غیر مفید |
مورد کیم: مادر انتقادگر بود و پدر در دسترس نبود. | توسط دیگران مورد انتقاد قرار بگیرد، و احساس بی کفایتی کند. ترس از اینکه دیگران به من نزدیک شوند و مرا دوست نداشته باشند. | تلاش برای خوشحال کردن مردم و انجام دادن کارهایی که آنها میخواهند. پنهان کردن احساسهایی که مردم را ناراحت میکند. | فاصله گرفتن از دیگران، به اشتراک نگذاشتن افکار و احساسها و در نتیجه نفهمیدن این موضوع که دیگران هم به همان شیوهای که من احساس میکنم، احساس میکنند. تنها ماندن و قادر نبودن به یادگیری از دیگران. تبدیل شدن به یک فرد خود انتقادگر که به راحتی ناراحت میشود. |
مورد جان: والدین یکدیگر را دوست داشتند، اما بسیار پر مشغله بودند و به ندرت برای من وقت داشتند. هیچ کس درباره هیجانها با من صحبت نکرد، هیچ کس علاقهای به من نشان نداد (به عنوان مثال برای بازی در مدرسه). | مردم چیزهایی که نیاز دارند یا میخواهند را انجام میدهند، نه اینکه کنار من باشند. به اندازه کافی مهم نیستم. احساس تنهایی میکنم. | سعی میکنم خودم را مهم جلوه دهم. تمایل به بیش از حد کار کردن و متعهد کردن خود- درست مانند والدینم. ایجاد این خواستهها به من نشان میدهد که من خواستنی، مورد نیاز و ارزشمند هستم. به حداقل رساندن نیازها به این دلیل که آنها برآورده نمیشوند. مشغول بودن باعث میشود چیزهای بد را احساس نکنم؛ لزومی به فکر کردن درباره آنها نیست. | رشد نکردن نیازهای هیجانی. خسته، تحریک پذیر و تجربه کردن احساس بد. کار نکردن روی روابط صمیمی که باعث میشود احساس تنهایی بهبود پیدا نکند. غالباً نمیدانم چه چیزی باعث میشود من راضی باشم و در آرامش زندگی کنم، زیرا تنها چیزی که میدانم کار است. |
مورد سارا: غالبا احساس میکنم من با دیگران متفاوت هستم، مثل اینکه متعلق به آنجا نیستم. تجربه مورد قلدری واقع شدن در مدرسه داشتم و والدینم واقعا کنترلگر بودهاند. | تحت کنترل دیگران قرار گرفتن. آسیب پذیر شدن در برابر انتقاد دیگران. | پیدا کردن چیزهایی که در کنترل من هستند (مانند خوردن). هرچه بیشتر این موضوع را کنترل کنم و به خوردن بپردازم، احساس کنترل بیشتری میکنم. ثابت کردن اینکه من یک اراده قوی دارم. | پرت کردن حواس از مشکلات هیجانی واقعی؛ احساس کنترل کردن اوضاع فوق العاده است، اما توهم میباشد. خیلی زود متوجه میشوم نمیتوانم کنترل کنم، زیرا یاد نگرفتهام با هیجانهایم راحت باشم یا به طور موثری رفتار کنم. نمیتوانم روی احساسهای خودم مانند دوست داشتن یا نداشتن کار کنم و آنها را توسعه دهم، زیرا در زندگی من، تمرکز زیادی بر روی غذا هست. |
پس چه میتوانیم بکنیم؟ میتوانیم یاد بگیریم یک گام از واکنشهای اولیه خود عقب بایستیم و به شیوههای متفاوتی درباره آنها فکر کنیم. ما میتوانیم عادت توقف کردن قبل از واکنشهای اولیه را فرا بگیریم. یادگیری صبر و توجه واقعی کردن به آنچه در فکر و ذهنمان میگذرد، اولین قدم برای داشتن کنترل بیشتر است. گام بعدی یادگیری این موضوع است که چطور با احساسهایمان شفقت داشته باشیم، به جای اینکه با آنها بجنگیم یا تلاش کنیم از آنها اجتناب کنیم.
[۱]. self-blaming