مغز و بدن ما تنظیم شدهاند تا یادبگیریم چطور به چیزها به صورت هیجانی پاسخ دهیم. ما به آن شرطی سازی میگوییم. وقتی دختر من جوانتر بود، به سگها علاقه داشت. روزی یکی از آنها به سمتش پرید و او را ترساند. بعد از آن سگها به شدت او را مضطرب میکردند.
منبع: گیلبرت، پل. (۲۰۱۰). آموزش ذهن برای شفقت ورزی. ترجمه: دوستی، پیمان. قدرتی، گلناز. (۱۳۹۸). انتشارات امین نگار: تهران.
این کتاب را سفارش دهید
اگر سگ بزرگی به او نزدیک شود، ناخودآگاه دچار اضطراب میشود (به خاطر داشته باشید این موضوع از زمانی که یکی از آنها به سمت او پرید، اتفاق افتاد)، بنابراین این یک اضطراب آموخته شده است که به سرعت در بدن او ظاهر میشود. تصور کنید که از یک نوشیدنی خاص لذت میبرید و یک روز در مهمانی همان نوشیدنی را میخورید و به سختی مریض میشوید.
بعد از یک یا دو هفته حال شما بهتر میشود و دوباره به یک مهمانی دعوت میشوید. وقتی وارد میشوید شخصی از همان نوشیدنی به شما میدهد و شما آن را بو میکنید. فکر میکنید چه اتفاقی در بدنتان میافتد؟ فقط دیدن یا بوی آن میتواند همان احساسها و حس تهوع شما را تحریک کند. صورت شما حالت انزجار میگیرد و میگویید: ممنونم، بوی آن باعث میشود احساس بیماری کنم.
بدن شما همان احساسهایی که داشتید را به یاد میآورد و میگوید ننوش- حس بیماری را به یاد آور. میتوانیم این موضوع را حافظه بدن بنامیم، زیرا به صورت خودکار اتفاق میافتد. حافظههای بدن میتوانند باعث چیزی شوند که به آن “واکنشهای احشایی” به چیزها با فکر کردن به آنها میگوییم.
دانلود ویدیو آموزشی
البته شیوه یادگیری واکنش سریع و هیجانی بدنمان به چیزها پیچیده است اما یک بار دیگر میتوانیم ببینیم یادگیری هیجانی تقصیر ما نیست. این تقصیر ما نیست که چند روز بعد از خوردن یک نوشیدنی و مریض شدن ما، بدنمان احساس تهوع را بعد از بو کردن آن نوشیدنی تجربه میکند.
حتی اگر ذهن منطقیمان بگوید که این فقط یک بدشانسی بوده است که قبلاً یک نوشیدنی بد را امتحان کردهایم، باز هم میتوانیم دوباره همان احساسها را داشته باشیم. بنابراین احساس اضطراب و خشم نیز میتوانند قبل از اینکه شانسی درباره فکر کردن به آن داشته باشیم، اتفاق بیافتند.
همچنین، هنگامی که شروع به فکر کردن میکنیم، گاهی اوقات افکار و احساسهایمان موافق نیستند. در واقع این موضوع بسیار متداول است. ممکن است در قلبمان بدانیم بسیاری از مواردی که باعث اضطراب ما میشوند، در واقع ترسناک نیستند.
ممکن است با اینکه میدانیم این فقط یک فیلم است، از چیزهایی در آن بترسیم؛ میتوانیم از عنکبوتها بترسیم حتی اگر بدانیم خطرناک نیستند. اگر یاد بگیریم که شفقت داشته باشیم و تشخیص دهیم احساسهای ما از مغز هیجانی ما میآید، میتوانیم با آن شفقتورزانه رفتار کنیم و این موضوع میتواند ما را به جلو سوق دهد و خودمان را دوباره آموزش دهیم. همانطور که خواهیم دید، باید تصمیم به انجام این کار بگیریم.
این کتاب را سفارش دهید
همچنین میتوانیم در شرایط خطرناک یا آسیبزا و مضر، ترس را گسترش دهیم. برای مثال، کودکی را تصور کنید که والدینش غالبا خشمگین هستند و یکدیگر را احمق صدا میکنند. کودک والدین را به عنوان تهدید و خطری تجربه میکند که باعث برانگیخته شدن هیجانهای وحشتزدگی/ ترس در او میشوند و این هیجانها با کلماتی مثل احمق که والدین استفاده میکنند، تداعی میشود.
همچنین توجه داشته باشید که کودک نمیتواند دور شود یا فرار کند، بنابراین در این لحظه ممکن است احساس کند به دام افتاده است و هیچ کس او را نجات نمیدهد. هیجان کلیدی دیگر که از احساس “بدون ناجی” بودن ناشی میشود، احساس تنهایی است. ترس، احساس گرفتاری و تنهایی، همه تجربیات هیجانیای هستند که در مغز کودک برنامه ریزی شدهاند. اگر این اتفاق به طور مکرر بیافتد، این برنامه ریزی ثابتتر میشود. بنابراین فکر میکنید بعدها در زندگیاین کودک، زمانی که اکنون تبدیل به یک بزرگسال شده است چه اتفاقی میافتد، انتقاد گر؟ ممکن است آنها این هیجانهای دشوار را تجربه کنند- حسهایی از شرم، گرفتار شدن، تنهایی و بدون ناجی ماندن.
این احساسها ممکن است زیاد و پیچیده باشند. آنها شبیه حافظههای بدن با احساسهایی هستند که از درون فرد برانگیخته میشوند، زیرا آنها تجربیات اصلی فرد میباشند. ممکن است برای مقابله با این احساسهای پیچیده، فرد به شیوهای خشمگین واکنش نشان دهد، خود را عقب بکشد یا حتی به خود آسیب برساند، اما میتوانیم ببینیم که این تقصیر او نیست. محزون کننده و غم انگیز است، اما تقصیر او نیست. هیجانهای ما میتوانند در هر لحظهای به سمت ما هجوم بیاورند، زیرا چیزهایی در گذشته وجود دارد.
بنابراین زمینههای زیادی میتواند در زندگی ما وجود داشته باشد که در آن ما به دلیل شیوهای که مردم با ما رفتار کردهاند یا واکنش نشان داده اند، یاد گرفتهایم سراسیمه، شرمنده یا بیاعتماد شویم. توجه داشته باشید که ما همچنین میتوانیم یاد بگیریم که با خودمان نامهربان رفتار کنیم. کودکی که اغلب به دلیل اشتباهاتش احمق خوانده میشود، ممکن است با گذشت زمان در صورت مرتکب شدن به اشتباه همین واکنش را نسبت به خود داشته باشد. یعنی احساس کنند که احمق است و به خودش احمق بگوید. این هم نوعی از یادگیری هیجانی است. حتی ممکن است او در ذهن خود “بداند” که احمق نیست، اما هنوز هم به دلیل حافظه هیجانی، آن را احساس میکند. کودکان به این شکل به دنیا نمیآیند؛ مغز آنها فقط در حال تکرار احساسهایی از حافظه و اتخاذ نگرش دیگران است.
این کتاب را سفارش دهید
منبع: گیلبرت، پل. (۲۰۱۰). آموزش ذهن برای شفقت ورزی. ترجمه: دوستی، پیمان. قدرتی، گلناز. (۱۳۹۸). انتشارات امین نگار: تهران.